
در آغوش خدا گریستم تا نوازشم کند…
پرسید:فرزندم پس آدمت کو؟
اشک هایم را پاک کردم و گفتم:در آغوش حوای دیگریست…
..............................
کــاشـــ میـــــــــ دانـستـمـــ
چــطـــور بــه صبـــح بـرسـانـمــــ
تــمـــامـــِ شبــــ ـــهـایـی را کـــ ه بــا رفـتـنـتـــــ
یــلـــدا شـــدنـــد …!!
..............................
دیشب خسته تر از هر روز بودم…
کاش میشد گوشه ای می نوشتم
“خدایا خیلی خسته ام” ، فردا صبح بیدارم نکن !!!
..............................
رؤیاهایم نیز با من غریبه شده اند …
هروقت سراغشان را میکیرم خیالى بودنشان را به رخم میکشند!
..............................
این روزها همه احترام مرا نگه میدارند..
ببین دوری تو چقدر باعث میشود پیر به نظر برسم..!!
..............................
همه چیز را فروختم به جز آن صندلی که تو روی آن می نشستی!!!
شاید روزی که برگشتی خسته باشی....
چه بخند ی و چه گریه کنی دنیا سازش کوکه حالا چه غمگین چه رپ!!!!پس بلند بلند بخند