☻ورود ادمه بی جنبه ممنوع☻
هههههه قاطی پاتیه اینجا همه چی ....
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــال نـــــــــــــــــــــــــــــــــو مــــــــــــــــــــــــــــــــبـــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ" خوبم...باور کنید... خالی ام از احساس ...........!!! مـــن سکـــوت کــــــرده ام ...چـــــون نـــــه ایــنــکـــه حـــرفـــی بـــرای گــفــتــن نــدارم ...چــــون حــــرفــــهــــایــــم بــــی شـــــمـــــارنــــد ....چــــون درد بــــســــیـــار دارم ...چـــــون دردهــــــــــــایــــــــــــــم خـــــــامـــــــوشنـــد ....
نامه ی رسمی: از:من خسته ی تنها به:خدای آسمونها موضوع نامه همینه:من دوسش دارم خدایا من اینجانب خسته،زده یک دل رو شکسته حالا وجدان کثیفم،روبروی من نشسته من لیاقتی نداشتم،رو غرورش پا گذاشتم مدعی بودم میخوامش،سنگ شدم تنهاش گذاشتم اون دلش پیش دلم بود،من دلم پیش خیانت حرفای اون از ته دل،حرفای من از رو عادت من یه خائنم که بعدش،از خود دنیا بریدم این یه اعتراف تلخه،بعد اون خوشی ندیدم آخ چه عشق ناروایی،آخ چه درد بی دوایی لایق عشقش نبودم،حق من بود این جدایی نفرینم نکرد دعا کرد،لایق دعاها نیستم وسلام خدای خوبم،نامه ی منم تموم شد هرچی پل بوده شکستم،نمیاد دیگه تموم شد... منو ببخش میگن پُشت سر مسافر آب بریزی بر میگرده.. ميــــــــدانم ؛ ديگــــــــر بــــــــراي من نيستــــــــي ! "دلـــــــــــــم"تنگ شده.... گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن... میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری... اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!! اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی
بعضی زخمها رو باید درمان کنی تا بتونی به راهت ادامه بدی اما بعضی زخمها باید باقی بمونه تا هیچ وقت راهت رو گم نکنی به من مجوز چاپ نمیدهند ! میگویند : داستانی که نوشته ای قابل باور نیست ... اما من فقط خاطراتم را نوشته بودم ! وگرنه مرا با این دنیا چه كار. . . . .
یه رابطه از اونجایی خراب میشه که تو ناراحتش کنی و یکی دیگه آرومش . . .!
اشکها را ریخته ام...غصه ها را خورده ام...
نبودنها را شمرده ام...
این روزها که میگذرد خالی ام...
خالی از خشم،نفرت،دلتنگی...و حتی از عشق...
یـــــــــــــــــ ــــادت باشه
وقتـــــــــــــــــ ــــے داری میرے بیرون
دستـــــــــــــــــ ــــکشت رو هم ببرے،
چـــــــــــــــــ ــــون کسے نیست
که دستـــــــــــــــــ ــــت رو تو دستاش بگیره و هـــــــــــــــــ ــــا کنه...!
اشک که از آب زلال تره چرا مسافر من…..
بر نمی گرده…؟
امــــــــا ....
دلي کــــــــه تنگ باشــــــــد اين حرفهــــــــا را نميفهمــــــــد ... !
واسه روزایی که "دلــــــــــــم"برای چیزی تنگ نمی شد...
برای عصرهای تابستانی که دلتنگ هیچ چيز نمي شدم
برای شبهای زمستانی که وقتی سربر بالش خیال میگذاشتم،
لحظه ای بی هیچ فکر و خیال مبهم خواب را مهمان چشمهای بی گناهم
میکردم و تا صبح رویاهای سپید و آبی میدیدم.
"دلــــم "برای آرزوهای کودکی ام تنگ شده.
برای خواندن شعرها و کتابهای داستان یکی بود یکی نبود!
"دلــــم "تنگ شده برای رها شدن در آغوش خواستنی پدر
و نوازشهای گرم مادر.
"دلـــم "تنگ شده برای قاصدکی که میگفتند خبر های خوب می آورد
"دلــــم "برای حس و حال ناب کودکی و آرزوهای بی ریایش تنگ شده