"دلــــم "برای سادگی های کودکی ام تنگ شده؛
برای عصرهای تابستانی که دلتنگ هیچ چيز نمي شدم
برای شبهای زمستانی که وقتی سربر بالش خیال میگذاشتم،
لحظه ای بی هیچ فکر و خیال مبهم خواب را مهمان چشمهای بی گناهم
میکردم و تا صبح رویاهای سپید و آبی میدیدم.
"دلــــم "برای آرزوهای کودکی ام تنگ شده.
برای خواندن شعرها و کتابهای داستان یکی بود یکی نبود!
"دلــــم "تنگ شده برای رها شدن در آغوش خواستنی پدر
و نوازشهای گرم مادر.
"دلـــم "تنگ شده برای قاصدکی که میگفتند خبر های خوب می آورد
"دلــــم "برای حس و حال ناب کودکی و آرزوهای بی ریایش تنگ شده
چه بخند ی و چه گریه کنی دنیا سازش کوکه حالا چه غمگین چه رپ!!!!پس بلند بلند بخند